نام پدر: غلامرضا
محل تولد: استان خراسان رضوی
شهرستان: نیشابور
تاریخ تولد:1334/02/02
تاریخ شهادت: 1363/12/22
محل شهادت: استان خوزستان، شهرستان/ بخش: دشت آزادگان هویزه، منطقه: هورالهویزه (هورالعظیم)
سن: 29 سال
شغل: پاسدار
تحصیلات: ششم نظام قدیم
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد شهید از یک خانواده: 2
محل گلزار: استان: خراسان رضوی، شهرستان/بخش: نیشابور، مرکزی نیشابور، نام گلزار: بهشت فضل
محل تولد شهید:
عملیات منجر به شهادت:
ارگان اعزام کننده:
اسکن کنید!
محتوای توصیفی از شهید
عباسعلی دهنوی اولین فرزند غلامرضا در دوم اردیبهشت ۱۳۳۴ در روستای دهنو از توابع شهرستان نیشابور، در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود ۱۰ در سال ۱۳۴۰ به مدرسه رفت ولی بعلت نامساعد بودن وضع مالی تنها تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و در سال ۱۳۴۵ ترک تحصیل کرد. در نوجوانی علاقه زیادی به خواندن قرآن و نهج البلاغه داشت. بطوریکه پس از مطالعه کتابها آنها را برای دوستانش تعریف می کرد. در هجده سالگی ماه محرم دوستانش را جمع میکرد و نوحه سرایی و سینه زنی براه می انداخت.در روستا به کار بنایی مشغول شد و پس از آن عازم سربازی گردید در جوانی به پیشنهاد مادرش با دختر خاله اش ازدواج و مراسم ساده ای برگزار کردند.
قبل از انقلاب در کارهای مذهبی شرکت می نمود؛ نماز جماعت آن شهید بر پا می کرد و جوانان را راهنمایی میکرد و در تظاهرات شرکت می کرد و یکی از کسانی بود که به نزد امام رفت
شهید دهنوی یکی از مداحان اهل بیت بود. دعای کمیل و توسل برگزار میکرد و با شروع فعالیتهای سیاسی در بدو انقلاب همراه با برادرش حسین دهنوی به پخش اعلامیه ها و مبارزه با دشمن می پرداخت و در حفظ اصل ولایت فقیه کوشا بود و زمان خدمت عباسعلی دهنوی به ژاندارمری رفت تا در آنجا خدمت کند، ولی وقتی دانست آنهایی که باید برای اسلام خدمت کنند در ژاندارمری نیستند آن آنجا استعفا داد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ با چند نفر از دوستانش وارد سپاه شد با شروع جنگ وظیفه آموزش پدرش در این باره میگوید در اوائل جنگ مشغول آموزش در با غرود شدند و در هر دوره ۳۰۰ تا ۴۰۰ بسیجی آموزش می دادند و راهی منطقه میکردند یکی از مسئولین آموزش بنام مسیح آبادی در آن زمان شهید شد زمانیکه جنازه اش را آوردند پسرم حسین گفت: مسیح آبادی که شهید شد من باید بروم منطقه در آن زمان حاج آقای شوشتری مسئول سپاه بودند حسین به منطقه رفت و به شهادت رسید، سپس عباسعلی گفت اکنون نوبت من است تا به جنگ بروم، شهیدان مسئولیت خود را انجام دادند و اکنون مسئولیت آنها روی دوش ما افتاده است؛ و دوست ایشان در مورد نحوه اعزام به جبهه می گوید: فرمانده سپاه آقای شوشتری با اعزام ایشان به جبهه مخالف بود و می گفت؛ چون شما در مرکز آموزشی هستید و بسیجیان را آموزش می دهید وجودتان در اینجا اولویت دارد و نمی خواهد به جبهه بروید. ایشان شروع به گریه کردند. سپس یکی دو نفر از برادران واسطه شدند تا حاج آقا اجازه بدهند. بعد با اصرار آنان و گریه و زاری شهید حاج آقا شوشتری اجازه اعزام ایشان را دادند. عباسعلی دهنوی مدیر توانا و لایقی بود حسن خلق، انسجام دادن به نیروهای تحت امر و بکارگیری نیروها، بسیجی ها را بطور ویژه ای جذب میکردند اهل مشورت بودند و در زمینه های مدیریتی یک انسان با تدبیر به طوری که انجام هر کاری را سه بار بدون مطالعه و اندیشه انجام نمی دادند عطش ایشان به قرآن و ارتباطشان با ائمه فوق العاده زیاد بود یکی از دوستانش در این باره میگوید اظهار محبت عباسعلی به اهل بیت بسیار بود مثلاً او مردم را جمع میکرد و میگفت امروز تولد قمر بنی هاشم است می خواهیم جشن بگیریم یا شبهای محرم می گفتند: از امشب باید برای سینه زنی و تعزیه داری سیدالشهدا آماده شویم تلاش و پشتکار او چشمگیر بود شب و روز برایش معنی نداشت. در نظم و انضباط از همه مرتب تر بود وضع ظاهرش را همیشه رعایت میکرد از نظر ظواهر ،لباس موی سر ریش برای دیگران الگو بود. از نظر توانایی روحی و جسمی فوق العاده بود و برنامه ها و صحبتهایش در طرحهای نظامی نمود پیدا میکرد شجاعت و شهامت او در همه جوانب مشهود بود و همه از ایشان درس می گرفتند.
شجاعت او در عملیاتها بسیار بود؛ در عملیات بدر با توجه به مسئولیتی که داشت در نوک پیکان همراه با شهید طاهری قرار گرفته بودند. در تاریخ ۱۳۶۳٫۱۲٫۲۲ بر اثر اصابت ترکش به ناحیه شریان شهید در جبهه جنوب به درجه رفیع شهادت نائل آمدند
به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان با شهادت به وحدانيت خدا و با شهادت به رسالت پيامبر اكرم حضرت محمد (ص) و با درود و سلام بي پايان به روان پاك شهيدان به خون خفتة اسلام .
خداوند به من در اين لحظه هاي آخر كه انتظار فرمان يورش بر دشمن را ميكشيدم توفيق عنايت كرد كه اين جملات رابه عنوان نامه ويا آخرين خواسته هايم، شايد هم اولين خواسته هايم به خانواده ام و برادران پشت جبهه بنويسم .
خدايا ! من تو را سپاس مي گويم كه به من توفيق عنايت كردي كه در حدّ پرستش تو را بشناسم . الها ! معبودا ! من تو را شكر مي كنم كه به من لطف نمودي تا عاشقت شوم و خدايا ! به بخشندگيت تو را قسم كه اين توفيق را عنايت كن تا براي رسيدن به تو دشتها و كوه ها را در نوردم .
بار الها ! جهان آفرينا ! ياريم كن تا در راه تو تا آن زمان كه مقرّر داشته اي در عالم وجود باشم ، ثابت قدم و استوار در راه نيكان و در نبرد با آنان كه تو را نفي كرده و ميكنند باقي بمانم . خدايا ! تو كه خميني عزيز را نايب مهديت قرارش دادي ، به سربازانش تواني ده تا اين جنگ و جنگ هاي احتمالي آيندة اسلام با كفر را به پيروزي به پايان رسانند و خدايا ! تو كه به من توفيق دادي تا در نبرد با ريشه هاي كفر و استعمار و استكبار ، گوش به نداي رهبرم «خميني» باشم ، تواني ده تا افتخاري ديگر به افتخارات سرخ مكتبم «اسلام» بيفزايم .
شما اي عزيزان رزمنده ! آن زمان كه پس از فتح به عراق پا نهاديد به خواهر و مادر عرب زبان ، پس از آن كه زنجيرهاي اسارت را از دوش آنها برداشتيد ، آنگاه كه غباربندگي را ازچهرة آنهازدوديد به آنها بگوييد غارت هاو جنايت هاي فرزندانشان را . اي عزيزان رزمنده ! آنگاه كه زنجيرهاي اسارت خواهران عرب زبان را از بازوهاي آنان زدوديد به آنها بگوييد كه برادران عراقي چگونه به مادران و خواهران شهرها و روستاهاي جنوب و غرب كشور ما تجاوز كردند . به آنها بگوييد كه چرا قلب سيـاه و غبار گرفتة فرزندانشان را هدف قرار داديم . آنگاه كه دوستانه در كنار آنها نشستيد به آنها بگوييد كه ما سلاح را نه براي غارت و تجاوز و نه براي ايجاد ظلم و ستم بلكه ، بلكه براي احياي قسط و عدل به دست گرفتيم و بگوييد كه به ميل خود ماشة سلاحمان را نفشرديم بلكه به فرمان پروردگارمان بود .
عزيزان رزمنده ! آنگاه كه با قمقمه هاي خالي از آب ، سلاح بر دوش و صورت غبار گرفته از جنگ ، به حرم اباعبدالله راه يافتيد ، ما را هم به ياد آوريد .
اي عزيزان رزمنده ! اي جماعت وفادار به انقلاب و امام ! آنگاه كه پس از زيارت كربلا به همراهي ملّت محروم عراق، بيتالمقدّسرا اززير يوغ چكمه هاي استكبار نجات داديد،درصف نمازجماعت، به امامت امام بزرگوارمارا هم به ياد آوريد.
و شما اي شهيدان ! اي صدّيقان ! آنگاه كه در درياي خون وضو ساختيد و به نماز ايستاديد با چه خلوصي در قنوت ، فرياد برآورديد « اللهم اكرمنا توفيق الشهاده» كه خداوند ، فريادتان را اجابت كرد .
هان اي شهيدان ! آنگاه كه ما غرق در خواب بوديم ، شما در نماز شب چگونه با خدا سخن گفتيد كه شما را به حضور فرا خواند ؟
اي شهيدان ! اي ياران و اي همراهان ! در زيارت عاشورا ، شما با حسين(ع) چه گفتيد كه كربلائي شديد و ما را تنها گذاشتيد ؟
و شما اي امّت قهرمان و ايثارگر ايران ! من يك پاسدارم و با شما سخني دارم نه پيامي . بياييد همه با هم ، همدوش و همراه در راه آرمان شهيدان حركت كنيم و نگذاريم كه زحمات و ايثارگري هاي اين عزيزان هرز رود كه ما مسئول خواهيم بود و بازخواست خواهيم شد . بياييد قدر اين پيروزي هاي بزرگ را كه كه توسط شهيدان به ما به ارمغان رسيده بدانيم و از اين افتخارات عظيم پاسداري كنيم . بياييد نداي بزرگان را بشنويم ، برخيزيم و خفتگان را پيدا كنيم . بيا خدا را حمد و ثناگو باشيم كه روح الله خميني بت شكن را بر ما رهبر قرارش داد و به خاطر اين نعمت بزرگ ، خداي بخشنده را شكر كنيم . بياييد گوش به نداهاي پيامبرگونة وي باشيم و پيام فرحبخش و عطرآگين رهبر را به گوش جهانيان برسانيم . بياييد از ناسپاسي ها بپرهيزيم كه در غير اين صورت غذاب هاي الهي ، پي در پي گريبانمان را خواهد گرفت .
عزيزان ! اين جملات را من در حالي مي نويسم كه سكوت شب را فقط غرّش انفجار موشك ها و خمپاره ها مي شكند در حالي كه به امام ، به ملّت عزيز ، به شما ايثارگران خطّ توحيد مي انديشم ، شليك و انفجار گلوله اي مرا نهيب مي زند كه عاقبت هر انساني و هر موجودي به خدا بر خواهد گشت و مرگ ، گريبان همة انسان ها را فرا خواهد گرفت . اين سخن را فراوان شنيده ام در همين حال است كه به ياد گفتة برادر شهيدم حسين دهنوي ، كسي كه مثل يك چراغ سوخت و به جامعه روشني بخشيد مي افتم كه مي گفت انسان ها عاقبت خواهند مرد پس حال كه ما مي ميريم چرا در راه خداوند با خمپاره ها و گلوله قطعه قطعه نشويم ، اينجاست كه من هم مي گويم «اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد »
خدايا ! زندگي من را مثل زندگي محمد و آل محمد قرار ده
و مرگ مرا هم مثل مرگ محمد و آل محمد قرار ده .
و امّا شما اي خانواده ام ! پدرم و مادرم ! تا كنون شما دو نفر از برادرانم را به انقلاب تقديم داشته ايد كه يك شهيد و يك معلول ، گواهي اين هديه و صداقت شما است . شما به من ثابت كرديد كه صابر هستيد . در فراغ علي و در داغ ولي صبر كرديد و آنگاه هم كه از اين بيمارستان به آن بيمارستان به دنبال برادر ديگرم بوديد از خود پايداري نشان داديد و به اين خاطر كه فرزنداني همچون علي و محمد علي درراه خداوند تقديم كرديد . رحمت خداوند بر شما باد و مبادا ناخواسته غرور بر شما غالب شود مخصوصاً اگر خدا خواست و من دومين شهيد آن خانه بودم . مبادا كه صبر از شما فرار كند . آنچنان صبر را مهار كنيد با ذكر خدا كه او رام و مطيع ، در همه جا با شما همراه باشد .
مادرم ! پدر و همسرم ! اگر چنانچه به خواست خدا من شهيد شدم ، چه اينكه پيكر بي جانم به طرف شما آمد و يا نيامد من دوست ندارم كه به فرزندانم آنگاه كه ميگويند باباي ما كجاست بگوييد به سفر رفته و باز خواهد گشت و براي شما هديههايي بس زيبا به ارمغان خواهد آورد . نه ، هرگز چنين جملاتي را هر چند به مصلحت ، به آنها نگوييد .
وقتي كه فرزندانم دامن شما را مي گيرند و مي گويند باباي ما كجاست بگوييد كه او از مرداب فرار كرد … در حالي كه صحنه هاي جنگ را براي آنها ترسيم مي كنيد بگوييد كه او براي رفع هر گونه تجاوز ، غارت ، استعمار و استبداد بر دشمن ميخروشد . بگوييد او هجرت كرده تا مثل ديگر شهيدان افتخاري ديگر بر افتخارات سرخ مكتبمان بيفزايد … بگوييد كه او (پدرت) در باتلاق هاي هورالعظيم (عرب) و كوه هاي بمبو و كاني مانگاه و سنگ معدن به ياري خدايش و به همراهي يارانش ، ستون هاي نيمه شكستة ظلم و استبداد و استعمار را در هم مي شكند .
مادرم ، پدرم ، خواهران و برادران و همسرم ! من نمي گويم كه شما آنگاه كه با خبر مرگ من مواجه شديد گريه نكنيد امّا نگذاريد آنان كه دوست داشتند شما را در فراغ من نالان ببينند ، به خواسته هاي نفساني خود برسند .
اين را بدانيد كه فرزند ، نزد پدر و مادر امانت است . مادر و پدر نسبت به فرزند يك امانتداراست و خداوند هر وقت بخواهد اين امانت را را پس خواهد گرفت.
من از خانواده ام مخصوصاً مادرم مي خواهم آنگاه كه با خبر شهادت من مواجه شدند ، سورة مباركة الواقعه را تلاوت كنيد و تو مادر ! وقتي كه به آية لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشكرون رسيدي به خاطر اين نعماتي كه خداوند به تو عنايت كرده در رابطه با اين نعمت ها فكر كن تا به آخر سوره برسي كه مي بيني نوشته فسبح باسم ربك العظيم به خاطر اين نعمت ها خداي را تسبيح گوي .
در پايان سلام گرم خودم را خدمت همة شما عزيزان روانه مي كنم … همة شما را به خداي مهربان مي سپارم . از همة شما مي خواهم كه مرا ببخشيد …
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار
پاسدار عباسعلي دهنوي
به تاريخ 28/8/62
معبودا ! من تو را شكر مي كنم كه به من لطف نمودي تا عاشقت شوم و خدايا ! به بخشندگيت تو را قسم كه اين توفيق را عنايت كن تا براي رسيدن به تو دشت ها و كوه ها را در نوردم
بار الها ! جهان آفرينا ! ياريم كن تا در راه تو تا آن زمان كه مقرّر داشته اي در عالم وجود باشم ، ثابت قدم و استوار در راه نيكان و در نبرد با آنان كه تو را نفي كرده و مي كنند باقي بمانم .
خدايا ! تو كه خميني عزيز را نايب مهديت قرارش دادي ، به سربازانش تواني ده تا اين جنگ و جنگ هاي احتمالي آيندة اسلام با كفر را به پيروزي به پايان رسانند .
خدايا ! تو كه به من توفيق دادي تا در نبرد با ريشه هاي كفر و استعمار و استكبار ، گوش به نداي رهبرم خميني باشم ، تواني ده تا افتخاري ديگر به افتخارات سرخ مكتبم اسلام بيفزايم .
ما سلاح را نه براي غارت و تجاوز و نه براي ايجاد ظلم و ستم بلكه براي احيـاي قسط و عدل به دست گرفتيم و … به ميل خود ماشة سلاحمان را نفشرديم بلكه به فرمان پروردگارمان بود .
عزيزان رزمنده ! آنگاه كه با قمقمه هاي خالي از آب ، سلاح بر دوش و صورت غبار گـرفته از جنگ ، به حرم اباعبدالله (ع) راه يافتيد ، ما را هم به ياد آوريد .
اي شهيدان ! اي صدّيقان !
آنگاه كـه در درياي خون وضو ساختيد و به نماز ايستاديد با چه خلوصي در قنوت فرياد بر آورديد «اللهم اكرمنا توفيق الشهاده» كه خداوند، فريادتان را اجابت كرد ؟
هان اي شهيدان !
آنگاه كه ما غرق در خواب بوديم ، شما در نماز شب چگونه با خدا سخن گفتيد كه شما را به حضور فرا خواند ؟
اي شهيدان ! اي ياران و اي همرهان !
در زيارت عاشورا ، شما با حسين (ع) چه گفتيد كه كربلايي شديد
و ما را تنها گذاشتيد ؟
اي امّت قهرمان و ايثارگر ايران !
… بياييد همه با هم ، همدوش و همراه در راه آرمان شهيدان حركت كنيم و نگذاريم كه زحمـات و ايثارگري هاي اين عزيزان هرز رود كه ما مسئول خواهيم بود و بازخواست خواهيم شد .
بياييد قدر ايـن پيروزي هاي بزرگ را كه توسط شهيدان به ما به ارمغان رسيده بدانيم و از اين افتخارات عظيم پاسداري كنيم . بياييد نداي بزرگان را بشنويم ، برخيزيم و خفتگان را بيدار كنيم .
خدا را حمد و ثناگو باشيم كه روح الله خميني بت شكن را بر ما رهبر قرارش داد و بـه خاطر اين نعمت بزرگ ، خداي بخشنده را شكركنيم . بياييد گوش به نداهاي پيامبرگونة وي باشيم و پيام فرحبخش و عطرآگين رهبر را به گوش جهانيان برسانيم . بياييد از ناسپاسي ها بپـرهيزيم كه در غير اين صورت ، عذاب هاي الهي پي در پي گريبانمان را خواهد گرفت .
عزيزان ! اين جملات را من در حالي مي نويسم كه سكوت شب را فقط غرّش انفجار موشك ها و خمپاره ها مي شكند در حالي كه به امام ، به ملّت عزيز ، به شما ايثارگران خطّ توحيد مي انديشم ، شليك و انفجار گلوله اي مرا نهيب ميزند كه عاقبت هر انساني و هر موجودي به خدا بر خواهد گشت و مرگ ، گريبان همة انسان ها را فرا خواهد گرفت .
پدرم و مادرم ! تا كنون شما دو نفر از برادرانم را به انقلاب تقديم داشته ايد كه يك شهيد و يك معلول ، گواهي اين هديه و صداقت شما است . شما به من ثابت كرديد كه صابر هستيد … رحمت خداوند بر شما باد و مبادا ناخواسته غرور بـر شما غالب شود مخصوصاً اگر خدا خواست و من دومين شهيد آن خانه بودم .
وقتي كه فرزندانم … مي گويند باباي ما كجاست بگوييد كه او از مرداب فرار كرد … بگوييد كه او براي رفع هر گونه تجاوز ، غارت ، استعمار و استبداد بر دشمن مي خروشد . بگويي او هجرت كرده تا مثل ديگر شهيدان ، افتخاري بز افتخارات سرخ مكتبمان بيفزايد .
من از خانواده ام مخصوصاً مادرم مي خواهم آنگاه كه با خبر شهادت من مواجه شدند ، سورة مباركة الواقعه را تلاوت كنيد و تو مادر ! وقتي كه به آية لو نشاء جعلنا اجاجا فلو لا تشكرون رسيدي به خاطر اين نعماتي كـه خداوند به تو عنايت كرده در رابطه با اين نعمت ها فكر كن تا به آخر سوره برسي كه مي بيني نوشته فسبح باسم ربك العظيم.به خاطر اين نعمت ها خداي را تسبيح گوي .