نام پدر: محمدعلی
محل تولد: استان خراسان رضوی
شهرستان: فیروزه
تاریخ تولد:1343/04/12
تاریخ شهادت: 1363/12/22
محل شهادت: استان خوزستان، شهرستان/ بخش: دشت آزادگان هویزه، منطقه: هورالهویزه (هورالعظیم)
سن: 20 سال
شغل: پاسدار
تحصیلات: ابتدایی
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد شهید از یک خانواده: 1
محل گلزار: استان: خراسان رضوی، شهرستان/بخش: فیروزه، طاغنکوه، نام گلزار: صمان
محل تولد شهید:
عملیات منجر به شهادت:
ارگان اعزام کننده:
اسکن کنید!
محتوای توصیفی از شهید
شهید حسن رحیم آبادی در سال ١٣٤٣ در روستای صمان از بخش تحت جلگه نیشابور در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود. از آنجایی که تولد ایشان مصادف بود با پانزدهم ماه مبارک رمضان روز ولادت امام حسن مجتبی (ع) پدر و مادر نام او را حسن گذاشتند. شهید از دوران کودکی که همراه خانواده در مراسمات عزاداری در مسجد شرکت می کرد علاقه خاصی به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت داشت. از سن هفت سالگی مشغول به تحصیل در دبستان شد و از دوران کودکی فردی خنده رو بود و در مدرسه دوستان و همکلاسیها حتى معلمان ایشان ، او را به حسن خندان نام می بردند. پس از اتمام پایان تحصیلات دوران ابتدایی ، با تشویق خانواده برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به نیشابور آمد و تا سال دوم راهنمایی درس را ادامه داد. ولی از آنجایی که علاقه مند به کارهای بنایی بود تحصیل را رها نمود و مشغول به کار کردن در این شغل شد و حدود چهار سال بعد بعنوان یک استاد بنا در ساختمان سازی با دیگر دوستانش مشارکت داشت. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شغل بنایی را کنار گذاشت. و عضو بسیج شد و در اواخر سال ۱۳۵۹ جهت رفتن به جبهه ثبت نام کرد و برای آموزش نظامی اعزام به پادگان امام حسین (ع) در تهران گردید و بعد از اتمام آموزش در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور پیدا کرد و در اولین نوبت که به جبهه اعزام شد فروردین سال ۱۳۶۰ بود که در منطقه پاوه و نوسود در غرب کشور انجام گرفت و بعد از اتمام ماموریت سه ماه بعنوان خبر گیری از خانواده به پشت جبهه آمد ولی مجدداً در شهریور ماه سال ۱۳۶۰ جهت مقابله با ضد انقلابیون داخلی از طرف واحد بسیج سپاه نیشابور به شهر سقز در استان کردستان اعزام شد و مدت سه ماه در آن دیار مشغول مبارزه بود که بعد از اتمام ماموریت به شهرستان برگشت و به عنوان بسیج ویژه همکاری لازم را با سپاه نیشابور داشت و در اسفند ۱۳۶۰ برای مرتبه سوم ده من گفت تا وقتی که خرصـ با عضویت بسیج به جبهه های جنوب اعزام شد و به خانواده می گفت تا وقتی که خرمشهر از چنگال بعثیون کافر آزاد نشود به نیشابور بر نمی گردم و همین طور هم شد زیرا در عملیاتهای فتح المبین و بیت المقدس شرکت نمود تا اینکه خرمشهر آزاد گردید و سپس به نیشابور آمد و در سال ۱۳۶۱ به عضویت رسمی سپاه پاسداران نیشابور در آمد و در همان سال هم با خانواده ای مذهبی در روستا ازدواج کرد و حدود پنج ماه بیشتر از عروسی و ازدواج ایشان نگذشته بود که مجدداً به جبهه رفت و در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه جنوب واقع در جبهه شرهانی با اصابت تیر از دست راست مجروح شد و برای مداوا به بیمارستان تبریز اعزام گردید. بعد از ترخیص از بیمارستان به نیشابور آمد و مشغول خدمت در سپاه نیشابور شد. ضمناً شهید در سال ۱۳۶۰ با توجه به تخصصی که در کارهای بنایی و ساختمان سازی داشت و علاقه مند به انجام کارهای عمرانی و امور خیریه روستا بود یک مسجد و حسینیه با کمک اهالی روستای صمان درموقعی که از جبهه به مرخصی می آمد و در مدت ۲ سال شروع و تکمیل نمود . در ابتدای سال ۱۳۶۳ اولین فرزند ایشان که دختر میباشد به دنیا آمد و هنوز یک ماه بیشتر از تولد فرزندش نگذشته بود که مجدداً عازم جبهه گردید و این بار اراده نموده بود که تا پایان جنگ در جبهه بماند و فقط هر چهل یا پنجاه روز که در منطقه بود چند روزی برای دیدار خانواده و پدر و مادر به مرخصی می آمد و در بعضی مواقع که از عملیات خبری نبود و امکان قصد کردن و نماز را کامل خواندن برایش وجود داشت نیت روزه میکرد و روزه میگرفت شهید از ابتدای حضور در جبهه که بعنوان آرپی چی زن و تک تیر انداز معرفی شده بود با توجه به استعداد و توانایی که داشت به مسئولیتهای مختلفی دست یافت و در عملیاتها بعنوان فرمانده دسته، گروهان و معاون گردان ارتقاء پیدا نمود در نهایت بعد سالها حضور در جنگ در عملیات بدر بیست و دوم اسفند ماه سال ۱۳۶۳ در جبهه جنوب به درجه رفیع شهادت که آرزوی دیرینه او بود نائل آمد. شهید دارای یک فرزند دختر میباشد که در زمان شهادت پدر کمتر از یک سال سن داشت.
وصیتنامه شماره 1
الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم
اعظم درجه عندالله .
سوره توبه- آیه 20
آنان که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند در راه خدا با مال هایشان و جان هایشان ، درجه و مرتبه ای بلند نزد خدا دارند .
سلام و درود خدا بر امام زمان (عج) منجی انسان ها ، فریادرس همه مستضعفان و سلام و درود فراوان به نایب بر حق او امام امت ، خمینی کبیر و سلام و درود خدا بر شهیدان راه حق و فضیلت باد که با خون سرخشان درخت اسلام را آبیاری کردند و راه امام حسین (ع) ، سالار شهیدان را ادامه دادند و رفتند و به ما درس شهادت طلبی را آموختند و راه پرمسئولیت حسین بن علی (ع) را به دوش ماها انداختند . حالا وظیفه ما در قبال این شهیدان چیست ؟ آیا فکر می کنی که چطور باید راه شهیدان را ادامه داد ؟
سلام و درود فراوان به اسیران و مفقودین اسلام که سرور اسیران ، موسی بن جعفر (ع) و سرور مفقودین ، امام زمان (عج) که … اسمش در سر زبان های ماست .
… آيا مي دانيد كه مفقودين هم چه درسي را به ما دادند . گفتند كه اي خدا ! چه فايده كه يك جان داريم ولي دلمان مي خواهد كه چندين جان داشتيم و در راه خدا ميداديم و بدون اسم . مي دانيد اسراي ما چه مي گويند و چه راهي را به ما نشان دادند ؟ هدف آنها اين است كه جاني را كه خداوند داده ، در هر راه كه مي خواهد و در هر راهي كه صلاح است خودش بگيرد و حالا چه در منطقة جنگ با گلولة توپ و خمپاره و مسلسل و غيره و چه در زير شكنجه هاي مزدوران بعثي در راه خدا . چيزي را كه داديد ديگر فرق نمي كند كه چطور شد . حالا مي دانيد كه اينها همة هدفشان يكي بوده و هست و همة آنها راه حسين (ع) را ادامه داده اند .
حالا چند كلمه مي خواهم با شما اهل روستا صحبت كنم . برادران ! مي دانيد كه حالا هر كس كاري بكند براي خودش انجام مي دهد نه براي مردم و ريا و چشم مردم و هر كس هم خطايي كند فقط خودش گناهگار است نه ديگران . مثلاً اگر كسي از من ناراحت است بدانيد كه تقصير خودم است نه خانواده ام و اين مدرك نمي شود كه به خاطر من ، آنها را گناهكار حساب كنيد . حالا فرق نمي كند ، مي خواهد اين كار در يك ارگان باشد ، در يك شهر باشد ، در يك ملّت باشد . هر كس كه خطايي مي كند فقط گردن او را بگيريد نه ديگران را هم شريك كنيد . حالا هم مي دانم كه مشكلات زياد است . مي دانم كه شما برادران هم درد دل داريد ولي بداني كه همه ناراحتي را دارند ، درد دل دارند … شما در رابطة آن بندة خدا ناراحت بوديد كه چرا سپاه دنبال او نيامده … ولي بدانيد كه همينقدر كه شما ناراحت هستيد شايد صد برابر شما ، برادران پاسدار ناراحت هستند … باور كنيد كه يك نفر مسئول مي شود باور كن از آن پدر و مادري كه چقدر براي فرزندش ناراحت است ، باور كن كه 10 برابر پدر و مادر ، يك مسئول ناراحت است كه اين بندة خدا چطور شهيد شد يا اسير يا مفقود . اين را بدانيد تا وقتي كه يك طرح عملياتي را مي ريزند ببين چقدر توسّل خدا و گريه و ناله و زاري و چقدر فكر كه يك نيرو كمتر از بين برود . به خدا قسم هر كس از دست سپاه گلهاي داشته باشد مسئول تك تك شهيدان و مفقودين و اسيران و مجروحين هستند . اين را بدانيد ولي باز هم تكرار مي كنم . اگر كسي اشتباهي مي كند بدانيد كه تقصير خودش است . نمي شود اشتباه او را به جمع اسلام بزنيم . به خاطر او كه اشتباه كرده است دست از مسجد و دعا و وحدت خودمان بزنيم كه در قيامت گردن ما را همان مسجد و دعاها و شهيدان خواهند گرفت . همان طرف كه اشتباه كرده ، جلومان را مي گيرد و مي گويد من اشتباه كردم . چرا از اسلام فرار كردي ؟ چرا از اسلام دست كشيدي ؟ خلاصه همينقدر در جريان باشيد كه پس خطاي من خطاي اسلام نيست و اميدوارم كه در مقابل مشكلات صبر و تحمل زيادي داشته باشيد . حرف امام و مسئولين را همان طور كه از قبلاً مي كرديد ادامه دهيد و زياد دل به دنيا نبنديد كه قرآن كريم مي فرمايد : حب الدنيا رأس كل خطيئه . دوست داشتن دنيا ابتداي همة گناهان است . پس برادران ! دل به دنيا و مال دنيا نينديد كه دنيا و مال دنيا ، همه فاني است . روايتي است كه مي گويد اگر نماز نخوانيد ضربه به خودتان زده ايد و اگر روزه نگيريد به خودت ظلم كرده ايد ولي اگر جهاد نرفتي و به جبهه نيامدي، ظلم به مكتب كردي ، ضرر به اسلام زده ايد . همانطور كه روزه و نماز جزو واجبات است ، جهاد هم جزو واجبات است . بايد مثل نماز و روزه كه هر روز مي خوانيد و مي گيريد ، جهاد را هم بايد انجام دهيد . برادران عزيز ! به جبهه ها روانه شويد كه جنگ ، از همة كارها مقدم تر است .
در پايان از شما برادران اهل روستا تقاضا دارم اگر چنانچه خطايي از من سر زده و اشتباه داشتم ، اميدوارم كه خودتان مرا ببخشيد .
چند كلمه براي خانواده ام مي نويسم . خدمت كلية اعضاي خانواده ام دعا و سلام مي رسانم . خدمت همسر دعا و سلام مي رسانم . خدمت دختر مهربانم … دعا و سلام مي رسانم . دخترم ! اميدوارم كه پدرت را ببخشي . دخترجان ! اگر چه … سير ديدن نشدي و نشد كه پدرت را بشناسي ، چون وقت نبود ، صداي زنگ قافلة كاروان كربلا بلند بود ، رفتم كه خودم را به آن كاروان برسانم . دخترم ! باز براي دومين بار ، باز از تو مي خواهم كه پدر گناهكارت را ببخشيد …
همسرم ! دخترم … را خوب وارسي كن و زينب وار تربيت كنيد . در پايان از خانـواده ام مي خواهم كه مرا ببخشند … به اميد پيروزي كامل رزمندگان اسلام . به اميد آزادي كربلا و به اميد پيروزي اسلام بر عليه كفر .
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي (عج) خميني را نگهدار
22/7/63 پايگاه ظفر ايلام غرب
***
وصيتنامة شمارة 2
با سلام به امام زمان (عج) و نايب برحقّش رهبر كبير انقلاب ، امام خميني ، اين قلب تپندة جهان مسلمين كه ما را از گرداب خطر نجات داد و راه آزادي را به ما ياد داد و با سلام و درود فراوان به شهيدان راه حقّ و فضيلت كه با خون سرخشان درخت اسلام را آبياري كردند و به خون سرخشان … درس شهادت طلبي را به ما آموختند و بـاري سنگين بر دوش ما گذاشتند و اگر خداوند بخواهد و خواوند كمك مابكندكه بتوانيم ادامه دهندة راه شهيدان باشيم.سلام ودرودفراوان به لشكريان اسلام كه شب و روز براي محافظت از اسلام به مرزهاي كشور رفته و مشغول خدمت هستند .
خدمت پدر و مادر و همسر مهربانم دعا و سلام مي رسانم و بعد از تقديم عرض سلام ، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم و اميدوارم كه حالتان خوب بوده باشد و هيچگونه ناراحتي نداشته باشيد و اگر … احوالات پسر خود حسن رحيم آبادي را خواسته باشيد بحمدلله سلامتي برقرار است و ملالي در كار نيست و به دعاگويي شريف شما مشغول مي باشم . خدمت برادران و خواهرانم … دعا و سلام مخصوص مي رسانم … اميدوارم كه اگر در طول زندگي خطايي از من سر زده مرا ببخشيد . خلاصه وقت ندارم توضيح دهم ولي چند كلمه اي براي شما مي نويسم و خوب به همان نقطه عمل كنيد . اگر من را خداوند قبول كرد و خداوند عاشق من شد و من شهيد شدم به اين چند كلمه خوب دقّت كنيد … هر دو دامادهايم را بگوييد كه به جبهه ها بيايند و خانه را رها كنند و همچنين به ديگر برادران روستا و فاميل ها هم بگوييد كه جبهه ها را پر كنند . در ضمن ، پدر و مادرم ! مي دانم كه شما خيلي خوب هستي و دينتان محكم است ولي مواظب باشيد كه شيطان گولتان نزند . اگر خداوند به من منّت گذاشت و مرا برد شما مبادا كه براي مال دنيا به سپاه برويد … كه خداوند قبول نمي كند چنين جاني را …
به اميد پيروزي نهايي اسلام و فتح كربلا .
اين كاغذ را در تاريخ 15/12/63 در چادر پشت سايت 4 نوشتم در حالي كه دو شب به عمليات مانده . خداحافظ …
وصيتنامة شمارة 3
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون .
آنان كه در راه خدا كشته مي شوند مردگانند
بلكه آنان زنده اند و نزد خداي خود روزي مي خورند .
سلام و درود فراوان به رهبر كبير انقلاب ، امام خميني . سلام به شهيدان راه حقّ و فضيلت . خوشا آنان كه در راه خدا رفتند و شهيد شدنند . خوشا آنان كه به نداي هل من ناصر حسيني امام امّت ، بت شكن زمان لبيك گفتند و رفتند .
برادران ! مي خواهم چند كلمه اي به عنوان وصيت روي كاغذ بنويسم . مدتها بود كه در اين فكر كه چگونه مي توانم خدمتي به دين ، جامعه و رهبر خودم كرده باشم تا اين كه شبي چون ديدم كه يك ساعت فكر كردن بهتر از هفتاد سال عبادت است ، در فكر افتادم كه مگر با خون سرخم تا اين كه با خودم حدس زدم كه مردن در بستر براي من ننگ است ، بايد حركت كنم و بار سفر به سوي جبهه ها را آماده كنم تا اين كه خدا توفيق داد و توانستم دوباره به جبهه آمدم كه بتوانم حسين وار ازدين و قرآن و اسلام ياري كنم و بادشمنان بجنگم و حسينواردر راه خدا شهيد شوم .
اي برادران ! بايد دنبال مرگي رفت كه سعادت باشد نه ذلّت . من از اين راه ، راهي بهتر انتخاب نكردم . چون مي دانم كه اين راه ، مردنش ، مرگ با شهادت است و افتخار مي كنم كه در اين راه كشته شوم .
بار خدايا ! نااميد نيستم ولي خدايا ! آيا كشته شدن مرا مي توان شهادت ناميد ؟ من در خودم به هيچ وجه لياقت شهادت نمي بينم ولي مي دانم تو ، توبه پذيري ( و ان الله يحب التوابين) خدايا ! گناهان مرا ببخش و توبة مرا به درگاه خودت بپذير .
برادران ! بدانيد كه شهيد عزاداري نمي خواهد بلكه رهرو مي خواهد و كسي مي خواهد كه راهش را ادامه دهد .
خدمت تمامي خانواده هاي شهدا سلام عرض مي كنم و اين را بدانيد كه شما مسئوليتي بسيار سنگين روي دوش داريد . شما بايد به عنوان يك وصي شهيد ، به تمام پدران و مادراني كه از رفتن فرزندان خود به جبهه ها خودداري مي كنند بايد امر به معروف كنيد و اگر نگوييد مسئول شرعي هستيد . من كه در اين چند بار كه به جبهه آمدم و به اين سن رسيده ام نتوانسته ام به اين انقلاب اسلامي خدمتي كنم ولي مگر شايد با خون سرخم بتوانم يك كمكي به اين انقلاب اسلامي كرده باشم . اگر ميخواهد كه با خون من اسلام پيروز گردد پس اي گلوله ها و خمپاره ها و تركش ها مرا دريابيد و با خون من زمين را گلگون كنيد و اين خون ناقابل مرا كه براي رضاي خدا هست ، بر روي خاك هاي اين بيابان ها و صحراها بريزيد كه شايد بتواند اين خون من ، مقداري كمك به اين انقلاب اسلامي كرده باشد .
چند جمله به خانواده ام مي نويسم . پدر و مادر مهربانم ! سلام عرض مي كنم خدمت كلية خانواده ام سلام عرض مي كنم و اميدوارم كه بعد از سلام مرا ببخشيد و مرا حلال كنيد . پدر و مادرم ! من كه به جز مزاحمت و ناراحتي براي شما چيزي ديگر نبودم و من در اين مدّت عمر نتوانسته ام كه خوبي هاي شما را ادا كنم ولي مادرم ! اين را بدان كه اين خوبي هاي شما بود كه مرا در چنين جاها كشيده است . مادرجان ! باز هم تكرار مي كنم كه اين شير شما بود و تربيت شما بود كه مرا چنين رزمنده قرار داد . اميدوارم كه مرا به بزرگي خودتان ببخشيد و همچنين همسر مهربانم ! من كه در اين طول مدّت از شما بدي نديده ام و اگر چنانچه شما از من ناراحتي ديده ايد
اميدوارم كه مرا حلال كنيد و همچنين خواهران و برادرانم ….
پدرم و مادرم ! من كه ماليه اي از مال دنيا ندارم به جز چند عدد كتاب . از شما مي خواهم كه آنها را در كتابخانة روستا برده تا مردم از آنها استفاده كنند و از شما مي خواهم كه برادرانم و خواهرانم را حسين وار و زينب وار تربيت كنيد تا اينكه بتوانند در راه پيشبرد اسلام و قرآن بتوانند كاري كنند …
مادرم! من كه سعادت شهادت را ندارم ولي اگر خدا شهادت را نصيب من كرد، در سوك من گريه و زاري نكنيد چون مي دانيد كه اين گرية شما باعث شادي دشمنان ما است پس من نمي خواهم كه گريه كنيد . مادرم ! اگر من شهيد شدم اين را بدانيد كه هنوز حناي عروسي در دست من بود . هنوز نشانة دامادي را در دست دارم . پدر و مادر و خواهران و برادران و همسرم ! بر جنازة من گريه نكنيد …
راستي مادرجان و پدرم ! اگر شهادت نصيب من شد من خودم خواب ديدم و ايـن خواب به من مژده داد . شبي در خواب ديدم كه من با پدرم و برادرم حسين اصغر و و پـدر زنم و چندتاي ديگر با بجّه هاي ده ، همة ما مسلّح يعني با اسلحه بوديم رفتيم … كربلا . در كربلا بوديم ، در توي حرم ، من و برادرم حسين اصغر رفتيم بالاي صندوق را نگاه مي كرديم كه ناگاه يك عكسي را مشاهده كردم ، يك آقايي همچنان منوّر ديدم كه چنان مي درخشيد مثل ماه شب چهارده و بعد رفتيم جايي ديدم كه يكي از برادران وصيتنامه ها را جمع مي كـند . رفتم تا اين كه مي خواستم وصيتنامه ام را بدهم. ديدم كه وصيتنامة من هنوز پاكنويس نيست ، برگشتم. بعد از خواب بيدار شدم . اين خواب به من مژده داد كه حسن ! خودت را آماده كن نزديك است كه سعادتي نصيبت شود .
ديگر مزاحمتان نمي شوم . والسّلام عليكم و رحمه الله عليه
… اين وصيتنامه را در تاريخ 14/11/61 در توي سنگر نوشتم … پدر و مادرم ! سلام مرا به تمام فاميل ها و دوستان برسانيد و بگوييد كه راهم را ادامه دهند …
دخترجان ! اگر چه … نشد كه پدرت را بشناسي ، چون وقت نبود ، صداي زنگ قافلة كاروان كربلا بلند بود ، رفتم كه خودم را به آن كاروان برسانم . دخترم ! باز براي دومين بار ، باز از تو مي خواهم كه پدر گناهكارت را ببخشيد .
خوشا آنان كه در راه خدا رفتند و شهيد شدند . خوشا آنان كه به نداي هل من ناصر حسيني امام امّت ، بت شكن زمان لبيك گفتند و رفتند .