قدمهای کودکی عید سال ۱۳۴۲ را برای خانواده مشکیان بیشتر مبارک کرد و طراوت سال نو را تازه تر کرد مصطفی به دنیا آمده بود.
مصطفی با پشت سر گذاشتن مراحل کودکی، نوجوانی، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را هم تمام کرد دیپلمش را هم از هنرستان گرفت. لابلای کتاب و دفترهایش توپ هم بود که فراغتش را با بازی فوتبال پر می کرد. رنگ و بوی جوانی اش را به دانشکده افسری امام علی (ع) برد . انگار سال ۶۰ بود که به فکر ازدواج افتاد و ازدواج کرد. مهربان بود. انقدر که همسرش برای یک لحظه عصبانیت او دلتنگی می کرد تا ببیند چگونه شوهرش عصبانی میشود، چگونه رفتار می کند
جنگ شروع شده بود. پشت جبهه جای او نبود، به جبهه اعزام شد، با گروهی از رزمندگاه لشکر ۲۱ حمزه سید الشهدا. سنگینی فرماندهی و هدایت گروهان را در خوزستان، در منطقه عملیاتی شرهانی ، با درجه ستوان یکی بر شانه هایش حس میکرد.
مصطفی مشکیان قبل از شهادت دو بار مجروح شد، سوغات به خانه آورد اما کسی ندید فرزندش میخواست روی کول پدر بنشیند و بازی کند. شانه خالی میکرد، دیدند و فهمیدند که سوغات جبهه پشت مصطفی پنهان بوده است.
رسیده بودند به خط پدافندی زبیدان عراق، سال ۶۵ بود بهمن ماه ، گلوله های بعثی جوانان رانشانه میرفتند. گلوله ای هم نشست توی سینه مصطفی کنار آن همه عشق و صلابت پایش هم قطع شده بود . جاده ها به بهانه باران بند آمده بود آخر {برای عاشق تر شدن یک شب بارانی بسه} انتقال به بیمارستان تا صبح طول کشید صبح حرکت میکنند طرف بیمارستان. باران مصطفی را عاشق تر کرده بود. مصطفی مشکیان در ۱۳۶۵٫۱۱٫۵ زیر زمزمه باران شب قبل جام شهادت را نوشید