نام پدر: غلامعلی
محل تولد: استان خراسان رضوی
شهرستان: نیشابور
تاریخ تولد:1341/06/10
تاریخ شهادت: 1365/02/25
محل شهادت: استان کردستان عراق، شهرستان/ بخش: اربیل عراق، منطقه: حاج عمران
سن: 24 سال
شغل: پاسدار
تحصیلات: دبیرستان
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد شهید از یک خانواده: 1
محل گلزار: استان: خراسان رضوی، شهرستان/بخش: نیشابور، مرکزی نیشابور، نام گلزار: بهشت فضل
محل تولد شهید:
عملیات منجر به شهادت:
ارگان اعزام کننده:
اسکن کنید!
محتوای توصیفی از شهید
سردار شهید علی صادقی :
دهم شهریور 1341، در شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، نجار بود و مادرش مریم نام داشت
دهم شهریور 1341، در شهرستان نیشابور به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، نجار بود و مادرش مریم نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. سال 1361 ازدواج کرد که ثمره آن یک پسر و یک دختر بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم اردیبهشت 1365، با سمت فرمانده گردان در حاجعمران عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او در بهشت فضل زادگاهش به خاک سپرده شد.
شهید علی صادقی : فرمانده گردان امام حسن(ع)تیپ ویژه شهدا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1341 در شهرستان نیشابور دیده به جهان گشود. مقطع ابتدایی را در مدرسه نظیری و دوره راهنمایی را در مدرسه ابوسعید نیشابور گذراند. اوقات بیکاری را در کنار پدر به نجاری می پرداخت. مقطع متوسطه را در دبیرستان مالک اشتر ادامه داد. پدرش می گوید: «درس های علی خوب بود. پس از درس به مسجد می رفت و در جلسه های دعای ندبه و دعای کمیل نیز شرکت می کرد. به ورزش علاقه فراوانی داشت، به طوری که در تیم والیبال شرکت داشت و در مسابقات مقام آورده بود. با شروع تظاهرات در اوایل انقلاب، در راهپیمایی ها به صورت گسترده ای شرکت داشت. تصاویر امام را به صورت کلیشه ای درمی آورد و با دوستانش جهت کشیدن تصاویر به شهر می رفتند. شب ها به توزیع اعلامیه های حضرت امام (ره) می پرداخت و آن ها را داخل مغازه ها و خانه ها می انداخت. تصاویر، اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام که در اولین فرصت به دست ایشان می رسید، در اسرع وقت آن ها را به مردم می رساند. جوانی مذهبی بود. در مراسم مذهبی شرکت می کرد. از اوایل انقلاب با تشکیل بسیج مقاومت، فعالیت خود را در مساجد و پایگاه بسیج شروع کرد. یکی از دوستانش می گوید: «علی صادقی در برنامه های گروهی به عنوان محور اصلی کار بود. در برنامه های مسجد از جمله: بسیج، برنامه های مذهبی، جشن ها و مراسم نیمه شعبان، او به عنوان محور اصلی کار بود و اگر نمی آمد، جایش خالی بود و همه سراغ او را می گرفتند. علی صادقی پس از گذراندن کلاس سوم نظری ترک تحصیل کرد. پدرش در این باره می گوید: «او به بسیج می رفت به یاد دارم که در کلاس 12 درس می خواند. یک ماهی بیشتر نگذشته بود. در یکی از شب هایی که به مسجدالرضا پایگاه بسیج شهید نارنجی می رفتند، آمدند و گفتند: من صبح به جبهه می روم. گفتم: تازه ثبت نام کردی، درست چه می شود؟ فردای آن روز ایشان رفتند و بعد از چهار ماه که خدمت کردند، جزو کادر سپاه شدند. در باغرود بودند و نیروها را آموزش می دادند. همان زمان هم به مادرشان گفته بودند، می خواهم داماد شوم تا بچه ای داشته باشم.» در 20 سالگی ازدواج کرد. در سپاه مشغول خدمت بود که آمد و گفت: «مادر، من می خواهم ازدواج کنم.» گفتم: « شما که دو برادر بزرگتر از خود دارید؟» او گفت: «من مجبور هستم ازدواج کنم تا فرزندی داشته باشم که یادگار بماند.» من خانمی که را معرفی کردم و او گفت: «اگر شرایط مرا می پذیرد، همسر من می شود.» شرایط ایشان این بود که سپاهی بودند و بیشتر در منطقه به سر می بردند و نمی توانستند زیاد پیش همسرشان بمانند. همسرش در این باره می گوید: «ایشان دوست داشتند که با لباس فرم به خواستگاری بیایند تا من موقعیت را ببینم و سپس جواب بدهم. می گفتند که وظیفه شان این است که به جنگ بروند و بنده هم هیچ وقت مانع ایشان نشدم. مراسم عقد، در دهه ی اول محرم برگزار شد و فرمانده سپاه آن زمان ( حاج آقای شوشتری ) خطبه ی عقد ما را خواندند.» یکی از دوستانش در این باره می گوید: «سال 1361 ـ زمانی که ایشان به عنوان مربی در آموزشگاه شهید رجایی مشغول به خدمت بودند ، روزی مرا دیدند و گفتند: امروز می خواهم یک لباس خوب بپوشم و برای خواستگاری بروم. گفتم: بروید و لباس نو بپوشید. گفتند: می خواهم با همین لباس ها بروم. این لباس مبارزه است. جبهه و شهادت را در بردارد. اگر با این لباس رفتم و مرا پسندیدند مهم است. در جلسه ی عقد به آقای شوشتری گفتند که فردا به جبهه می روم. حاج آقا گفتند: پس مراسم عقد را به بعد بیندازید. ایشان گفتند که مراسم عقد انجام بگیرد. روز بعد از عقد، آقای صادقی به منطقه رفتند و این درسی بود برای ما و سایر دوستان.» علی صادقی در مصرف بیت المال بسیار دقت می کرد. حرام و حلال را می شناخت و همیشه آن را در کلاس هایش به شاگردان متذکر می شد. اعتقاد به ولایت فقیه و عشق به امام از کارهای مهمش بود و دیگران را به امانت داری، توکل بر خدا، صداقت و درستکاری تشویق می کرد. بسیار به واجبات اهمیت می داد و دیگران را راهنمایی می کرد که نماز اول وقت را همیشه مدنظر داشته باشند. در کارهای جمعی، دعای توسل، دعای کمیل، نماز جماعت و کارهای دیگر در همه حال پیشگام بود. در اکثر دوره های قرآن کریم ( که در منازل و یا مساجد برگزار می گردید ) شرکت داشت و به آن اهمیت زیادی می داد. یکی از دوستانش در ارتباط با نحوه اعزام به جبهه می گوید: «تعداد پرسنل سپاه محدود بود و هرکسی با التماس اسم می نوشت که به منطقه برود. ایشان جزو لیستی که قرار بود به جبهه بروند، نبودند. پافشاری بیش از حد ایشان باعث شده بود که فرمانده ی وقت ایشان را از شهر ممنوع الخروج اعلام کند.» علی صادقی در سال 1365 به کردستان رفت. در آن جا ایشان را به شهید کاوه معرفی کردند و با هماهنگی شهید کاوه به سمت فرماندهی گردان امام حسن (ع) منصوب شد. ایشان گردان را به خوبی سازمان دادند و امکانات زیادی را به همراه پرسنل، از شهرستان نیشابور برای گردان جذب کردند و در همان سال پدر بزرگوارشان را به همراه خانواده همراه بردند. چندبار مجروح شدند,دومین مجروحیت ایشان در عملیات خیبر از ناحیه ی فک بود. ترکش به زیر فکشان به ناحیۀ رگ عصبی برخورد کرده بود و دکترها نمی توانستند آن را در بیاورند. و سومین دفعه در عملیات والفجر 9، ترکش به ناحیه ی سر ایشان اصابت کرده بود و بیهوش شده بودند. ایشان را به بیمارستان باختران انتقال دادند و زمانی که به هوش آمدند، اصرار داشتند تا به جبهه بازگردند. در بیمارستان از ایشان امضا گرفتند که هر اتفاقی برایشان افتاد، جوابگو باشند. ایشان با همان حال به جبهه بازگشته بودند. در عملیات فتح المبین نیز جراحاتی برداشته بودند و می توانم بگویم که تمام بدنشان آثار ترکش داشت. یکی از همرزمانش می گوید: «آقای صادقی مجروح شده بودند. آرام و قرار نداشتند. استراحت نمی کردند و می گفتند: نمی توانم بر روی پای خود باشم. باید هرچه زودتر به جبهه ها برگردم. قبل از این که بهبود پیدا کنند. روانه مناطق عملیاتی کردستان شدند. به یاد دارم در عملیاتی عراقی ها پاتک زده بودند. ایشان به یک باره متوجه شد و به نیروها گفت: چه خبر است؟ بچه ها گفتند: دشمن پاتک زده و بچه ها روحیه ی خودشان را از دست داده اند. ایشان آرـ پی ـ جی را در دست گرفتند و به سمت دشمن حرکت و به سمت تیربار شلیک کردند. گلوله به نزدیکی تیربار خورد و بچه ها با مشاهده این عمل صادقانه ی فرماندۀ خود روحیه گرفتند و به سنگرهای خود بازگشتند.» یکی دیگر از همرزمانش ادامه می دهد: «اودر عملیات میمک با توجه به جراحات بسیار، روحیه ی بالایی داشت. دیگران را از جراحت خود آگاه نساخت و همه را به سوی جهاد هدایت کرد. او هیچ گاه از خط اول حتی در حین جراحت، به پشت خط عقب نشینی نکرد.» علی صادقی انسان قاطعی بود. دوست داشت کارش به نحو احسن انجام شود. در عملیات تک حاج عمران تنها گردانی که آمادگی برای عملیات داشت، گردان امام حسن (ع) بود که او فرماندهی آن را به عهده داشت. تنها گردانی که آن زمان وارد عمل شد، گردان امام حسن (ع) بود. او یکی از کسانی بود که در تمام کارهای بحرانی و خطرناک پیش قدم بود. یکی از همرزمان در مورد نحوه ی شهادت ایشان چنین می گوید: «در عملیات حاج عمران به اطلاع دادند که دشمن مقرهای ما را گرفته است. ما با سرعت شروع به حرکت کردیم. حدود ساعت 9 به منطقه رسیدیم که دشمن در حال پیشروی بود و بر منطقه تسلط داشت. ما وارد عمل شدیم. در همان ساعات اولیه یکی از مقرهای مهم را به تصرف درآوردیم. با یکی از گردان ها به طرف هدف اصلی دشمن حرکت کردیم و هدف هایی را که می خواستیم به آن ها برسیم، شبانه گرفتیم. برادر صادقی به دستور معاونت تیپ مقداری از ما عقب بود. کالیبر 50 دشمن گاهی اوقات تیری شلیک می کرد و در داخل شیاری بود و از دید ما پنهان. برادر صادقی اصرار داشتند که آن کالیبر را خاموش کنند. از طرفی هم صبح بود و هوا روشن که یک مرتبه دشمن با کالیبر افرادی را که در ارتفاع جلوتر بودند، زیر آتش گرفت. به همین خاطر برادر صادقی و برادر کاوه و دیگران به طرف کالیبر حرکت کردند و به دشمن رسیدند. در حالی که دشمن با آمادگی کامل به طرف ما حرکت کرده بود، درگیری شروع شد. من کمی عقب تر بودم که ناگهان برادر کاوه مجروح شد و من مجبور شدم ایشان را به عقب انتقال دهم. زمانی که بازگشتم و به نیروها رسیدم، اطلاع دادند که برادر صادقی شهید شده است.» علی صادقی در تاریخ 25/2/1365، در منطقه ی غرب حاج عمران بر اثر اصابت ترکش به سر به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.
وصیتنامۀ شمارۀ 1
اللهم ما بنا من نعمته فمنک خدایا ! هر چه داریم از تو داریم .
پروردگارا ! تو خود گواهی که به غیر از فکر تو و خط و قانون تو چیز دیگر در سر نمی پرورانم پس خدایا ! هر چه هم که داریم از تو داریم . شهادتی هم که به ما عنایت می کنی درجه دارد . خدایا ! درجه های عالی شهادت را نصیب ما بفرما . شهادتی که ائمۀ معصومین (ع) از درگاه تو طلب می کردند و با گریه و ناله می گفتند : اللهم اکرمنا بالشهاده . خدایا شهادت را بر ما کرامت فرما .
رهبرا ! ای نایب امام زمان (عج) ! از خداوند بخواه که فرج آقامان امام زمان (عج) را نزدیک بفرماید . امام زمان (عج) ! از خداوند بخواه که این ملت عزیز را تا درجۀ شهادت به پایداری و مقاومت هدایت فرماید .
پدر و مادر و همسر گرامیم ! اکنون که برای بار چهارم وارد میدان کارزار می گردم لازم می دانم که چند کلمه ای را به عنوان یادگاری از خود به جای بگذارم . اولاً در این زمان که وصیتنامه می نویسم سالم و سرحال هستم و عمل کردن به وصایایم بلامانع می باشد .
اول از همه شهادت می دهم به لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علی ولی الله و الخمینی قاعدنا و ولی فقیه . بعد از اینها اگر این که ان شاءالله بعد از عملیات زنده بودم که چه بهتر بر می گردم پیش شما و اگر هم خداوند منتی نهاد و آن فیض بزرگ شهادت را نصیبم گردانید که می روم پیش خودش و از آن بالا نظاره گر اعمال و افعالتان می گردم ولی در این زمان شما قادر به مکالمه و یا تماس با من نخواهید بود .
از نکاتی که باید بگویم اولاً مبادا آنی از راه امام و راه خدا و شهدا و معلولین امت حزب الله منحرف گردید که هر چه بیشتر منحرف شوید به آتش دوزخ و خشم و غضب خدا نزدیک تر می گردید و هر چه به خداوند نزدیک تر شوید از عذاب دنیا و آخرت در امانید پس بجویید و بپویید راه خدا را .
مادرم و پدر گرامیم ! می دانم که در این مدت که خداوند بر شما زحمتی نهاد و مرا به شما امانت داد و علاوه بر آن که زحمات کوچکی ام را کشیدید ، در بزرگی نیز از من خیری ندیدی و لکن امیدوارم با شهادتم در راه خدا بتوانم گناهان گذشته ام را جبران نمایم و چنانچه خدای ناکرده شما از من راضی نباشید خداوند و پیامبران و ائمه (ع) نیز از من راضی نخواهند بود پس شما را به جان امام امت از تصیرات من بگذرید . مرا ببخشید که فرزند خوبی نبودم .
و شما همسرم نیز ببخش مرا که در این مدت کوتاه زندگی که بیش از یک ماه با هم نبودیم و شاید هم کمتر از یک ماه ولی خدا بخواه که در آخرت نیز با یکدیگر در میان شهدا و خانواده های شهدا سرافراز به در آییم ، ان شاءالله .
و شما ای ملت حزب الله ! بر شما باد اطاعت از ولایت فقیه و حفظ و اتحاد و در صحنه حضور داشتن ، ایثار همانند قبل و حتی بیشتر چون اهداف رو به ترقی و پیشرفت صعود می کند نه تنزّل . خدایا ! زحمات این ملت داغدار و شهید پرور را به لطف درگاهت قرار بده … و فقط انتظاری که از شما مردم شهید پرور دارم این است که مرا عفو کنید و برای امام امت دعا کنید .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار
از عمر ما بکاه بر عمر رهبر افزای
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
تاریخ 66/11/16 پاسدار شهید علی صادقی
وصیتنامۀ شمارۀ 2
با درود و سلام به پیشگاه رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با درود و سلام به پیشگاه مقدس شهیدان اسلام و با درود و سلام به تمامی رزمندگان اسلام و با درود و سلام به تمامی خانواده های شهدا . چند نکته ای می خواهم به عنوان وصیت به خانواده ام مخصوصاً همسرم و پدر و مادرم عرض کنم .
نکتۀ اول : این است که مرا ببخشید و مرا حلال کنند اگر چه این که من در این مدتی که با همسرم ازدواج کرده ام بیشتر اوقات توفیق پیدا کرده ام و در کنار رزمندگان اسلام بوده ام و با آنها در یک سنگر در راه اسلام و در راه خدا مبارزه کردیم .
من از همسرم می خواهم که مرا عفو کند که در مدت کمی که با هم بودیم مرا ببخشد . من از همسرم می خواهم که اگر در این مدت کم خوبی و بدی از من دید مرا ببخشد و از من راضی باشد من هم در این مدت کمی که با او بودم از او رضایت کامل را دارم .
من بی نهایت از همسرم باید تشکر کنم که هر موقع می خواستم جبهه بروم جلوی مرا نگرفت و همیشه به من می گفت که یار رزمندگان باشم و همشه در کنار آنها باشم و راه آنها را ادامه دهم . همسرم هم همین بود عقیده اش و می خواست که همیشه در کنار رزمندگان باشم و او هم اصرار زیاد داشت که او را هم با خود ببرم و اگر خدمتی از او بر می آید در آنجا خدمت کند .
وصیتم به همسرم و پدر و مادرم این است که اگر من توفیق پیدا کردم و خدا لایق دانست مرا به شهادت رساند (که آرزوی من است که شهید شوم) هیچ موقع گریه نکنند و از خدا بخواهند که همیشه بندگانش در راه او به شهادت برسند و خدا را شکر کنند که چنین فرزندی تربیت کردند و همچنین شوهری داشتند و در راه خدا داده اند .
وصیتم این است که موقعی که مرا خواستند تشییع جنازه کنند هیچ گریه نکنند و در مقابل دشمنان ضعف نشان ندهند و باید افتخار کنند و خوشحال باشند . نمی خواهد مرا برایم سوّمی بگیرند و هفتم بگیرند و نمی دانم برایم خرجی بدهند . همان خرجی که می خواهند برای من بدهند و مردم بیایند بخورند ، همان خرج را بدهند برای رزمندگان و در جبهه ها کمک کنند .
دیگر وصیتم این است … به پدر و مادرم که از من راضی باشند و به برادرانم و خواهرانم بگویند بیشتر در فکر انقلاب باشند . در فکر اسلام باشند . در فکر دنیا نباشند . در فکر آخرت باشند .
اینطور نباشد که خدای ناکرده خداوند در روز قیامت جلوی ما را بگیرد و از ما گلایه داشته باشد و جوابگو نتوانیم باشید و در مقابل شهیدانمان نتوانیم سربلند کنیم پس از پدر و مادرم می خواهم که بیشتر به برادران و خواهرانم برسند . در مورد نماز و روزه و مسائل دینی بیشتر توجه داشته باشند . از نماز هیچ طور بی توجه نگذرند
و شما ای ملت حزب الله ! بر شما باد اطاعت از ولایت فقیه و حفظ و اتحاد و در صحنه حضور داشتن ، ایثار همانند قبل و حتی بیشتر چون اهداف رو به ترقی و پیشرفت صعود می کند نه تنزّل . خدایا ! زحمات این ملت داغدار و شهید پرور را به لطف درگاهت قرار بده … و فقط انتظاری که از شما مردم شهید پرور دارم این است که مرا عفو کنید و برای امام امت دعا کنید .
من بی نهایت از همسرم باید تشکر کنم که هر موقع می خواستم جبهه بروم جلوی مرا نگرفت و همیشه به من می گفت که یار رزمندگان باشم و همشه در کنار آنها باشم و راه آنها را ادامه دهم . همسرم هم همین بود عقیده اش و می خواست که همیشه در کنار رزمندگان باشم و او هم اصرار زیاد داشت که او را هم با خود ببرم و اگر خدمتی از او بر می آید در آنجا خدمت کند .
مبادا آنی از راه امام و راه خدا و شهدا و معلولین امت حزب الله منحرف گردید که هر چه بیشتر منحرف شوید به آتش دوزخ و خشم و غضب خدا نزدیک تر می گردید و هر چه به خداوند نزدیک تر شوید از عذاب دنیا و آخرت در امانید پس بجویید و بپویید راه خدا را .
مادرم و پدر گرامیم ! می دانم که در این مدت که خداوند بر شما زحمتی نهاد و مرا به شما امانت داد و علاوه بر آن که زحمات کوچکی ام را کشیدید ، در بزرگی نیز از من خیری ندیدی و لکن امیدوارم با شهادتم در راه خدا بتوانم گناهان گذشته ام را جبران نمایم و چنانچه خدای ناکرده شما از من راضی نباشید خداوند و پیامبران و ائمه (ع) نیز از من راضی نخواهند بود پس شما را به جان امام امت از تقصیرات من بگذرید .
پروردگارا ! تو خود گواهی که به غیر از فکر تو و خط و قانون تو چیز دیگر در سر نمی پرورانم پس خدایا ! هر چه هم که داریم از تو داریم . شهادتی هم که به ما عنایت می کنی درجه دارد . خدایا ! درجه های عالی شهادت را نصیب ما بفرما . شهادتی که ائمۀ معصومین (ع) از درگاه تو طلب می کردند .
رهبرا ! ای نایب امام زمان (عج) ! از خداوند بخواه که فرج آقامان امام زمان (عج) را نزدیک بفرماید . امام زمان (عج) ! از خداوند بخواه که این ملت عزیز را تا درجۀ شهادت به پایداری و مقاومت هدایت فرماید .