وقتی به گذشته فکر می کرد خاطرات زیادی جلوی چشمانش نقش می بست. اول اینکه چطور پس از اخذ مدرک دیپلم در آرزوی پرواز به استخدام نیروی هوایی ارتش در آمده بود. و یا در بحبوحه انقلاب که به قصد همراهی مردم انقلابی و مسلمان دست به اعتصاب دسته جمعی زده بودند. مدتی را بازداشت شده بود و با آن زمان را که دچار حادثه هواپیما ربایی شده بود و هواپیمای ایشان را به ریاض منتقل کرده بودند و دولت عربستان با پیشنهاد حقوق و مزایای عالی میخواست با آنها همکاری کند و او در جواب تنها گفته بود ما بچه ایرانیم در ایران بدنیا آمده ایم پوست و خون ما از ایران است و سرانجام در ایران خواهیم مرد.
چند سال پیش ازدواج کرده بود و ثمره ازدواجش یک فرزند دختر و یک فرزند پسر بود و او که فردی بسیار مهربان خوش برخورد و در مورد اعتقادات دینی بسیار پابرجا بود توانسته بود زندگی مشترک موفقیت آمیزی را پیش بگیرد. وی همسر و فرزندانش را دوست داشت و آنها هم متقابلاً او را واکنون او درون هواپیمای ۱۳۰ نشسته و از پنجره هواپیما به بیرون نگاه میکند و عازم ماموریتی از اصفهان به اهواز جهت بردن مهمات و حمل مجروحین به عقب است جسمش خسته است به خاطر اینکه این سومین ماموریتی است که پیاپی انجام میدهد زیرا این بار به جای دوستش انجام وظیفه می نماید که چند لحظه پیش در تماس تلفنی مریض بودن فرزندش را به او اطلاع دادند و سید حسین امامیان با لبخندی رضایت بخش او را بدرقه منزل میکرد شهید سید حسین امامیان در افکار شیرین خود غوطه ور است و از اینکه عملا در میدان جهاد با کفر قرار گرفته و از ناموس و مملکت و دین و مذهب خود دفاع میکند به خود می بالد ناگهان هواپیمای ترابری ۱۳۰۲ در تیرس دشمن قرار گرفته و مورد اصابت واقع می شود و شهید سید حسین امامیان که چند گاهیست خیلی خود را به خدا نزدیک میبیند از خود رها می شود و به خدا می پیوندد.