در تیر ماه سال 1340 در شهردرود نیشابور خداوند به خانواده حسینی کودکی هدیه کرد که نامش را اسماعیل گذاشتند تا در زمان امتحان و آزمایش الهی در راه دفاع از آرمانهای اسلامی اسماعیل وار قربانی شود. . کودکی مهربان ومؤدب بود ودر عین حال فعال و اجتماعی . زمانی که کلاس اول راهنمایی اش را در مدرسه راهنمایی درود مشغول به تحصیل بود احساس می کرد رسالتی بزرگتر بر عهده اش نهاده شده است . هنگامی که در زمان تاریک پهلوی، طاغوتیان بذر تلخ ستم را بر جان مردم می فشاندند او قلبش لبریز از عشق به مظلومان بود .در عمران و آبادانی درود بسیار تلاش کرد . اما همیشه احساس می کرد باید ریشه ناپاک پهلوی از بیخ و بن کنده شود . به همین خاطر به ندای امام زمانش ، خمینی کبیر لبیک گفت و همراه دوستانش در تظاهرات ها و راهپیماییها شرکت می کرد.پدرش می گوید : « هنگام غروب آفتاب بود برای ادای نماز مغرب و عشاء به مسجد محل می رفتم. دیدم بچه ها دارند راهپیمایی می کند و در میان خود زمزمه هایی می کنند که سیداسماعیل تیرخورده؛ من به خود آمدم،که نکند فرزند من باشد . رفتم به جمع تظاهرکنندگان ، دیدم بله، فرزندم از ناحیه پهلو گلوله خورده، سریع او را به نیشابور آوردم. در بین راه سید اسماعیل به من گفت :«پدر جان راه مرا ادامه دهید و با تمام قدرت بر علیه رژیم خونخوار قیام کنید تا پیروز شویم ». در نیشابور او را به بیمارستان رساندیم ولی به علت خونریزی شدید به درجه عظمی شهادت نایل گشت . هنگامی که او شهید شده بود مادرش تازه از سفر مکه برگشته بود وقتی خبر شهادت پسرش را به او دادند رو به درگاه خداوند متعال شکر می کند و می گوید :بارالهی من دو قربانی دادم یکی را در کعبه و دیگری را اینجا در درود، خدایا از من بپذیر