در دهمین روز از اولین ماه سال 1350 در روستای محمد آباد از روستاهای بخش زبرخان کودکی دیده به جهان گشود که نامش را حسین گذاشتند تا همچون مولایش از اسلام و دین خدا دفاع کند . به خاطر علاقه اش به تحصیل راهی مدرسه شد و توانست تا کلاس سوم راهنمایی در مدرسه باغشن تحصیلاتش را ادامه دهد . کودکی آرام و خجالتی بود ولی در عین حال تعصبی خاص نسبت به قرآن وائمه اطهار داشت .اگر بزرگتری به ایشان حرف نادرست می زد جواب نمی داد و فقط در خلوت گریه می کرد و می گفت :راضیم به رضای خدا . در مراسم دعای توسل که توسط بچه های روستا و مخصوصاً اعضای بسج برگزار می شد شرکت فعال داشت . در اکثر مراسمات وراهپیمایی هایی که به مناسبتهای مختلف برگزار می شد شرکت می کرد . به عنوان خادم از عزاداران امام حسین (ع) پذیرایی می کرد . روزی که می خواست به جبهه برود از مادرش خواست لباسهای نو و تمیزش را به او بدهد و کسی را باخبر نکند که اومی خواهد به جبهه برود . مادرش می گفت :«زمانی که به مرخصی آمده بود ناراحت بوده وگریه می کرده و می گفته: من گنهکارم وگرنه باید شهید می شدم .» سرانجام در سال 1367 در ماووت به آرزویش رسید و جام شهادت را نوشید . درتوصیه هایش به خواهرانش گفته بود :«بعد از شهادت من گریه نکنید و سعی کنید اخلاق ورفتارتان بیشتر به فاطمه زهرا(س)نزدیک شود.