آذر ماه سال ۱۳۴۴
سرمای پاییزی آن سال در محفل خانواده محمد ابراهیم آخوندان زیاد نبود آخر قدمهای کوچک نورسیده ای خانه را گرم کرده و خنده های شیرینش به دل همه نشسته بود چهار مین فرزند محمد ابراهیم بود اسمش را حسین گذاشت.
حسین میان خندههای کودکانه اش بزرگ شد و هنگامی که سنش به کلاس اول دبستان رسید پشت نیمکتهای مدرسه نشست. قالی بافی هم میکرد تکالیف اش که تمام میشد سر گرم قالی باقی بود. پنج سال دوران ابتدایی را تمام کرد و بعد از آن مشغول کار قالی بافی شد.
رسیده بود به سنی که خودش را برای خدمت مقدس سربازی معرفی کرد و دوران آموزشی را در زاهدان گذراند. بعد در لشکر ۸۸ زرهی زاهدان مشغول خدمت شد.
سال ۱۳۶۷ بود عده ای از نیروهای لشکر ۸۸ زرهی سیستان و بلوچستان در سومار مستقر بودند برای مقابله با آتش دشمن رزمنده های خط مهمات نیاز داشتند. تماس گرفته بودند و قرار بود مهمات به جلو فرستاده شود، حسین آخوندان مشغول بردن مهمات بود که آتش دشمن زیاد شد و ماشینی که حسین در آن بود هدف قرار گرفت. دومین روز خرداد ماه بود حسین آخوندان به مقام والای شهادت نائل گشت. او در آخرین مرخصی با اقتداء به مولایش امیر المومنین لباس هایش را نزد خانواده اش گذاشت و گفت: اگر به شهادت رسیدیم لباس هایم را به مستمندان بدهید.