خانه » تاریخ شفاهی »
نام نقل کننده خاطره: مرضیه عابدی
تاریخ خاطره:
محل وقوع خاطره: نیشابور
شهدای یاد شده در این خاطره:
عملیات های یاد شده در این خاطره:
«ایشان با توجه به برخورداری از عطوفت، علاقه ی زیادی به فرزند داشتند. در هنگام تولد فرزندم، ایشان در طبس بودند. آن قدر رقیق القلب بود که طاقت اشک بچه ای را نداشت. ایشان مصداق آیه «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» و اخلاق پیامبران بودند.
وقتی که فرزند دوم ـ که دختر بود ـ به دنیا آمد، ایشان بسیار خوشحال بودند که دختری دارند. با توجه به این که من فرهنگی بودم و سرکار می رفتم، در کارهای خانه به من کمک و از بچه ها مواظبت می کردند تا من بتوانم استراحت کنم.»
«بچه ها را خیلی دوست داشت، با آن ها صحبت می کرد. نه تنها با فرزندان خودش، بلکه با هر بچه ای که برخورد می کرد رئوف و مهربان بود. دراردوگاه جنگ زدگان پسری به نام جاسم بود که پدر و مادرش را در جنگ از دست داده بود. شهید به او آن قدر محبت کرده بود که شیفته ی ایشان بود و حتی خودش را پسر آقای عابدی معرفی می کرد و دوست داشت که با خانواده ی ما زندگی کند. حتی به اردوگاه نمی رفت و زمانی که می خواستند او را به اهواز ببرند، از آن جا فرار کرده بود تا نزد ما بیاید.»
«گاهی برای منزل وسیله ای می خواستیم. ایشان به خاطر مشغله کاری ( به خصوص در زمان جنگ ) که داشتند فراموش می کردند و وقتی به منزل می رسیدند، معذرت خواهی می کردند. می گفتم: می دانم مسایل واجب تری ذهن شما را به خود مشغول کرده است که از مسایل جزئی یادتان می رود. وقتی که در خانه بودند از لحاظ محبت همه را سیراب می کردند.»
«از نظر نجابت، عطوفت و مهربانی کامل بود. حتی من شنیده بودم که افراد زیادی به پدر ایشان پیشنهاد داده بودند: دوست داریم احمد داماد ما شود. چون او فردی مومن و معتقد بود.»
استان:
شهرستان:
بخش:
روستا:
نام مکان:
ارگان:
سازمان:
قرارگاه:
لشگر:
تیپ:
گردان / واحد:
دسته:
منطقه عملیات:
نوع عملیات:
مراحل عملیات: