خانه » تاریخ شفاهی »
نام نقل کننده خاطره: شهید برات اله ابراهیمی
تاریخ خاطره:
محل وقوع خاطره:
شهدای یاد شده در این خاطره:
عملیات های یاد شده در این خاطره:
همیشه دعا می کنم و از خدا می خواهم شهادت نصیبم شود، اما نمی شود چند روز پیش را به یاد می آورم که ما را به خط مقدم بردند و آنجا در میان سنگر دسته جمعی دستهایمان را رو به سمت آسمان گشودیم و برای اماممان دعا کردیم و از درگاه خداوند متعال سلامتی و طول عمر را برایش مسئلت نمودیم و لحظه ای بعد با چند تن از دوستان و همرزمان ارتشی ام نگهبانی دادیم و ناگهان خمپاره ای به جلوی سنگر ما اصابت نمود با فریادی بلند و از اعماق وجودم صدا زدم یا حسین و در آن لحظه نفهمیدم چه اتفاقی رخ داد بعد از چند لحظه حواسم به جا آمد و متوجه شدم دو تن از دوستانم شهید شده و به آسمان پرکشیده اند با خود گفتم گویا قرار نیست شهادت نصیب من شود از این قضیه ناراحت بودم و در عین حال یاد و خاطره آن دو کبوتر سفر کرده پیش چشمم مجسم می شد زیرا آنها را مثل برادر دوست میداشتم دوست دارم زمانی فرا برسد که بتوانم داد دل خود و دوستانم را از عراقی ها بگیرم
الان به من خبر دادند قرار است چند روز دیگر عملیات انجام شود خیلی خوشحالم و فکر میکنم این بار به کام دلم خواهم رسید.
پدر و مادر عزیز برای ما دعا کنید برای امام دعا کنید که همواره خوب و سالم باشند.
شهید برات اله ابراهیمی چند روز بعد از نوشتن این خاطره در حین عملیات پس از اصابت ترکش سر خود را برای همیشه بر بالشی از عشق نهاد و برای عاشق چه تفاوتی دارد بالشی از سنگ یا پر؟
استان:
شهرستان:
بخش:
روستا:
نام مکان:
ارگان:
سازمان:
قرارگاه:
لشگر:
تیپ:
گردان / واحد:
دسته:
منطقه عملیات:
نوع عملیات:
مراحل عملیات: