خانه » تاریخ شفاهی »
نام نقل کننده خاطره: سیّد حسین پیشقدم
تاریخ خاطره:
محل وقوع خاطره:
شهدای یاد شده در این خاطره:
عملیات های یاد شده در این خاطره:
یک بار با یکی از ماشین های پادگان رفتیم جایی. راننده ماشین یکی از بچّه های کادر بود. از همان اوّل، به قول معروف، گازش را گرفت. خالو یکی ـ دو بار تذکّر داد و گفت: آروم تر هم که بری، می شه. اما او به شوخی گفت: وقت طلاست.
نمی دانم چقدر رفته بودیم که یکهو یک دست انداز سر راه مان سبز شد. تا راننده آمد به خودش بجنبد، ماشین با همان سرعت افتاد توی دست انداز. این که چه شد و چه نشد، بماند؛ ولی خالو طوری توپید به آن راننده و باهاش برخورد کرد که همه ما مات مان برد. خود آن راننده هم توقّع چنین برخوردی را نداشت. ناراحتی خالو، همه اش به خاطر این بود که آن ماشین تعلّق به بیت المال داشت. می گفت: اگر ما ایمان مون قوی باشه، باید بدونیم که حتّی همین بی احتیاطی ها هم حساب و کتاب داره و قیامت باید به خاطر همین خطاهای به ظاهر کوچک هم حساب پس بدیم.
استان:
شهرستان:
بخش:
روستا:
نام مکان:
ارگان:
سازمان:
قرارگاه:
لشگر:
تیپ:
گردان / واحد:
دسته:
منطقه عملیات:
نوع عملیات:
مراحل عملیات: