خانه » تاریخ شفاهی »
نام نقل کننده خاطره: همسر شهید
تاریخ خاطره:
محل وقوع خاطره: منزل شهید
شهدای یاد شده در این خاطره:
عملیات های یاد شده در این خاطره:
خاطره ای از شهید و نقل از همسر شهید. وقتی که نیروهایشان را اعزام به مشهد کردند در آنجا گفته بودند که نیروهایتان آموزش سلاحهای سنگین را ندیده اند و باید ۲۰ روز آموزش ببینند ایشان در این ۲۰ روز شبها می آمدند و صبح ها برمی گشتند شب آخر روی ایوان نشسته بودند ومی گفتند که من آرزو دارم بروم کربلا و من گفتم که من آرزودارم بروم مکه و شهید گفتند حالا دیدد که کربلای من زودتر پیش آمد بلاخره من کربلا را می روم یا خودم می روم یاسرم (منظور در جنگ با عراقیها )و بعد از اینکه شهید شدند ایمان آوردم که ایشان برای شهادتشان خواب دیدند چرا که نصف سرشان یا یک دستشان در آنجا مانده بود – بالاخره صبح که می خواستند بروند به فرزندشان گفتند که پسرم راه مرا ادامه بدهید و این بچه فکر می کرد که می گوید دنبالم بیا و او هم به دنبال پدرش گریه می کرد و می گفت بابا خودش گفت دنبالم بیا و او هم به دنبال پدرش گریه می کرد و می گفت با با خودش گفت دنبالم بیا حالا شما جلوی مرا می گیرید.
استان: خراسان رضوی
شهرستان: نیشابور
بخش:
روستا:
نام مکان: منزل شهید
ارگان:
سازمان:
قرارگاه:
لشگر:
تیپ:
گردان / واحد:
دسته:
منطقه عملیات:
نوع عملیات:
مراحل عملیات: