نیشابور شهر قلمدانهای مرصع و مهد فرهنگ وادب در انتظار تولد کودکی بود که زمانی هادی وراهنمای نسل جوانش باشد . با گذشت بیست وپنج روز از عید نوروز سال 1345 آن کودک در خانواده ای مؤمن و مذهبی خاک نشین دنیای هستی شد . سالها سپری شد و هادی عزیز با گذراندن دوران ابتدایی وراهنمایی هنرجوی هنرستان فنی دکتر شریعتی شد و سال آخر هنرستان را ناتمام رها ودر مدرسه بزرگ انسان سازی و ولایت مداری ثبت نام و از طریق بسیج عازم عرصه دفاع مقدس شد . او که جوانی مؤمن و انقلابی و اهل مسجد و گاهی مکبر نمازهای مسجد ارگ نیشابور بود .
دردومین بار اعزامش به جبهه را هی منطقه جنگی مهران شد و خوابی که دیده بود تعبیر شد. یکی از دوستان شهید نقل می کند که، شهید هادی بابا یک شب قبل از شهادتش سید بزرگواری را در خواب می بیند که خطاب به من گفت :« از بین جمع شما ( در سنگر ) یک نفر قبول خواهد شد . پرسیدم کدام یک از ما قبول می شویم برای شهادت ؟ آری سید، نام هادی را بر زبان آورد و او انتخاب و با نمره عالی برگ زرین شهادت را کسب کرد.