شهید حسن رحمانی متولد مهرماه سال ۱۳۳۸ و از اهالی روستای خسرو علیا بخش زبرخان نیشابور بوده است.
همینطور که به تاروپود قالی گره می زد نگاهی به پنجره و آسمان آبی بیرون انداخت. دلهره و عجله اش بیشتر میشد سریعتر به کار قالی بافی ادامه داد. طوری برنامه ریزی کرده بود که وقتی کار یافتن قالی تمام شود موعد سربازی او نیز فرا خواهد رسید و به آرزویی که در دل داشت یعنی رفتن به سربازی و حضور در جبهه می رسید. چندین بار به خانواده گفته بود وقتی دوستانم را میبینم در حالیکه متاهل هستند و با همسر و فرزندانشان وداع می کنند و به سوی جبهه می روند پیش آنها شرمنده می شوم که چرا من نتوانم بروم.
او که یکبار سالها پیش در تظاهرات برپا شده در شهر نیشابور تیر خورده و طعم گلوله را چشیده بود و از آن خاطره ای خوش در ذهن داشت زیرا در نظرش گلوله و جراحتی که در جهت حفظ میهن و دفاع از آرمانهای امام امت بر تن بنشیند جراحت نیست بلکه سعادت است.
در حین قالی باقی کم کم خانواده اش را هم پیشاپیش از شهادتش با خبر می کرد و حتی یک روز با اشاره به قاب عکس لب طاقچه از آنان خواسته بود در صورت شهادتش آن عکس را بزرگ کنند حسن رحمانی جوانی مومن و دیندار بود به نماز و روزه بسیار مقید و به ائمه اطهار بسیار اظهار شیفتگی میکرد با همین روحیه عازم خدمت سربازی شد. دوره آموزشی را در تربت حیدریه سپری کرد سپس به گرگان رفت و همراه ارتشیان مبارز آنجا راهی منطقه عملیاتی مریوان شد. بانگاه تیزبینی که داشت قسمت دیده بانی را به عهده گرفت و بارها اتفاق افتاده بود در حالیکه دوستان و همرزمانش به خواب فرورفته بودند نقطه بلندی را انتخاب کرده بود و با وجود خستگی راه خواب را بر چشمانش شد. کرده بود و کوچکترین حرکت دشمن بعثی را زیر نظر می گرفت. سرانجام در یک روز سرد پاییزی در حالیکه عملیات با هدایت صحیح او به پیروزی منجر شده بود ترکش خمپاره ای به ناگاه برای همیشه چشمان خسته او را در خوابی شیرین و لذت بخش فرو برد.