با وجود اینکه بچه ای کوشا و درس خوان بود و همه معلمانش از او رضایت داشتند. پس از اتمام مقطع ابتدایی با عشق و علاقه ای که به کار کشاورزی داشت به این کار روی آورد از اینکه می توانست با دستان کوچک خود بذر بر زمین آماده کشت، بپاشد و به چشم خود شاهد سرسبزی و روئیدن جوانه های کوچک گندم باشد احساس خوشی فراوانی می کرد.
هر روز پس از یک روز سخت کاری وقتی به خانه شان بر می گشت بدون این که استراحتی کند به سمت مسجد راه می افتاد. از کوچه پس کوچه های تاریک و خاکی ده با عجله عبور می کرد تا خود را به نماز جماعت برساند از شرکت در مراسم مذهبی لذت می برد به ویژه در ماه های محرم و صفر بیشتر اوقاتش را در مسجد می گذراند. شرکت در مراسم مذهبی بذر امید و صبر و ایستادگی را در وجود حسن امینی بارور می ساخت. به همین خاطر بارها اتفاق افتاده بود که به سرعت هر چه بیشتر خود را از روستا به شهر می رساند تا در سیل خروشان قیام مردم حزب علیه رژیم طاغوت شاهن شاهی شرکت کند و با شعارهای گوینده اش پایه های کاخ آنها را به لرزه در آورد.
با شروع جنگ با عشق به حفظ ناموس و مملکت اسلامی خود، زودتر از موعد به خدمت سربازی رفت و پس از ملحق شدن به نیروهای دلاور ارتش در لشکر ۸۸ زرهی سیستان و بلوچستان همراه ایشان به سوی منطقه عملیاتی سومار رفت.
حدود یک سال از حضور دلاورانه اش در منقطه میگذشت که یک درگیری متوجه شد. یکی از همرزمانش مجروح شده و به خاک افتاده است با وجود اینکه گلوله باران دشمن آسمان منطقه را سیاه کرده بود شهید همراه چند تن از جان برکفان دیگر خود را بالای سر مجروح میرسانند و در حالی که سعی میکنند او را به عقب برگردانند. خمیاره ای دیگر در کنار آنها به زمین میخورد و حسن امینی و دوستانش را دسته جمعی به سوی بهشت جاوید بدرقه می نماید.