آن هنگام که در ماه رمضان سال 1344در روستای عبدالله آباد حسن دیده به جهان گشود تقدیر برای او چنین رقم زده بود تا نامش را حسن بگذارند تا حُسن رفتارش با دیگران از او فرزندی نمونه بسازد.
رابطه اش با دوستانش آنقدر صمیمانه بود که او را بعنوان برادربزرگ خودشان محسوب می کردند. دوره ابتدایی را در روستای زادگاهش گذراند وبرای ادامه تحصیل به روستای آهوان رفت .بعد از آن برای ادامه تحصیل به مشهد مقدس رفت و در حین تحصیل به کار جوشکاری مشغول بود .سال سوم راهنمایی اش را در روستای عبدالله آباد به پایان رسانید. او امام را تنها منجی این دوران می دانست به همین خاطر از همان زمان که ده سال بیشتر نداشت در تظاهراتهای زمان انقلاب شرکت می کرد و بر ضد رژیم شاه اطلاعیه پخش می کرد . زمانی که جنگ شروع شد خیلی دوست داشت به جبهه برود . شبی قبل از اینکه به جبهه برود خواب می بیند که شهید رجایی به مسجد روستا آمده و تفنگ خود را به او می دهد واز او می خواهد که راهش را ادامه دهد . این خواب باعث می شود که رفتنش به جبهه قاطع تر شود و با وجود مخالف پدر ومادر از مشهد اعزام می شود. شهید در نامه ای که هنگام رفتن برای خواهر و برادرش نوشته بود توصیه کرده بود که :«خواهرم حجابت را حفظ کن .برادرم نگذارید پدر ومادر تنها بمانند وهرگز به تندی با آنها برخورد نکن . جنگ حق است و باید دشمن را از جبهه بیرون کنیم …» هنوز هم عطرنمازهای شب او فضای جبهه را پر کرده است . سرانجام در یکی از شبهای عملیات که برای دفاع از میهن رفته بود در منطقه حاج عمران به دیدار معبودش شتافت . پیکر مطهرش را در ماه مبارک رمضان درروستای زادگاهش به خاک سپردند .