غلامحسین آخوند بیست و یکمین روز شهریور ماه سال ۱۳۴۵ صدای گریه اولین فرزندش را شنید و برای در آغوش کشیدن او بی تاب بود. اسمش را گذاشتند حسن اهل نیشابور بود با این که گرمی تابستان به پیشواز بادهای پاییزی می رفت محفل خانواده آخوند به یمن خنده های حسن گرم بود.
حسن چشمهای کوچکش را روی شهرستان نیشابور و تاریخچه فرهنگی آن باز کرد و یک روز خودش را پشت نیمکت کلاس اول دبستان دید. دستهای کوچکش حالامی توانستند قلم بگیرند و از «بابا » بنویسند. سوم راهنمایی را تمام کرد مشکلات اقتصادی خانواده بیشتر شده بود و حسن مشغول جوشکاری شد رمضان که میشد اول سجاده اش را پهن می کرد و بعد مینشست پای سفره پهن شده افطار.
حسن قد کشیده بود و کم کم صورت نوجوانش با موهای جوانی پرشده بود خود را برای خدمت مقدس سربازی معرفی کرد و رفت زاهدان دوران آموزشی را تمام کرد و در لشکر ۷۷ پیروز ثامن الائمه (ع) مشغول خدمت شد. سال ۱۳۶۵ همراه دیگر همرزمانش آمده بودند منطقه سومار ، حسن حدود ده ماه خدمت مقدس سربازی را گذرانده بود و یک بار از ناحیه پا مجروح شده بود و وقتی از جبهه بر میگشت خیلی روحیه اش تغییر کرده بود. سرانجام به آرزوی همیشگی اش دست یافت بیست و ششم دی ماه حسن آخوند بر اثر اصابت ترکش به پهلوی راست و پا به شهادت رسید.