از چند روز قبل، خانواده کاظم ملک زاده چشم به راه مسافری کوچک بودند تا با اولین فریاد و جیغ کودکانه اش موجی از شادی را در دل اعضای خانواده روانه سازد. ابوالحسن کوچک با تولدش به این انتظار شیرین پایان داد و نوری دوباره به چشمان پدر و مادر بخشید. سالها بعد در پرتو تلاش و زحمات پدر و مادر بزرگوارش یا به مدرسه نهاد و با تلاش و جدیت خود شبانه روز درس خواند و تا مقطع دیپلم پیش رفت.
عشق و علاقه اش به مذهب و دین مبین اسلام از زمانی در دل باصفایش شکل گرفته بود که پدرش آستین همت را بالا زده و موسس مسجد محل گشته بود. ابوالحسن کوچک با دستهای ظریفش همچون پدر و دیگر اهالی با خشت برروی خشت گذاشتن بنای مسجد ، بنای عشق به خداوند را در وجودش بر می افراشت. به همین دلیل بیشتر اوقاتش را در مسجد می گذراند.
بزرگ ترین آرزویش را در داشتن یک زندگی خوب و سالم در پرتو مراعات احکام دین اسلام خلاصه کرده بود.
با شروع جوانی به خدمت زیر پرچم فراخوانده شد و آن را با موفقیت به پایان رساند . سپس با نیت خدمت به مردم مسلمان و مبارز ایران ارتش و نظامی گری را به عنوان شغل آینده خود انتخاب نمود. این ایام مصادف بود با یورش قومی چپاولگر به مرزهای غربی کشور ، بنابراین همراه دیگر همکارانش به منطقه شلمچه رفت و به دفاع از مرز و بوم کشور پرداخت. وقتی جنگ نا خواسته و تحمیلی علیه ایران را مشاهده می نمود ، به بی عدالتی نظام حاکم بر جهان پی میبرد و در خلال مطالب نامه هایش ، دوستان ، اقوام و آشنایانش را به عدالت ورزی فرا می خواند.
سر انجام پس از ماه ها تلاش و مجاهدت در راه حفظ کیان وطن ، بر اثر اصابت ترکش به شهادت که آنرا زندگی دوباره می دانست دست یافت و بر عالم فرشتگان پر کشید.